داستانکهای پند آموز

ارباب لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد.

ولی او جُو کاشت.

وقتِ درو، ارباب گفت:

چرا جُو کاشتی؟

لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند.

اربابش گفت: مگر این ممکن است؟

لقمان گفت:

تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید بهشت داری؛
لذا گفتم شاید آن هم بشود.

آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.

✔️دقت کنیم که در زندگی چه می کاریم

✅"هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم”

  • 5 stars
    نظر از: یافارس الحجاز ادرکنی
    1398/09/29 @ 06:52:11 ب.ظ

    یافارس الحجاز ادرکنی [عضو] 

    عاااااااااااااااااااالی بود..ممنون

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.