مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
وبلاگ بسیج در جهت بصیرت افزایی
وبلاگ بسیج در جهت بصیرت افزایی
یکشنبه 97/12/12
نزدیک عید است …
هنوز حال و هوای عید در خانه ی ما نیست …
بلند می شوم ، آستین ها را بالا می زنم و به جانِ خانه می افتم …
تمام کابینت ها ، کشوها و کمدها را بیرون می ریزم ، دستمال می کشم ، می شویم ، مرتب می کنم و دوباره می چینم …
ولی انگار فایده ندارد …
دکور را عوض می کنم ،
فرش ها را می شویم ،
وسایل جدید می خرم …
باز هم فایده ای ندارد …
هر کار می کنم بوی عید از این خانه نمی آید …
پنجره را باز می کنم ، اما …
بیرون هم خبری از عید و حال و هوایش نیست !
همه چیز بی رنگ و تکراری …
ما را چه شده ؟!
ما که همیشه دلمان به عید و تحویلش خوش بود !!!
ما بزرگ شدیم یا میانِ زمان جا ماندیم؟!
بزرگ شدیم یا مُردیم ؟!
از این شهر و از این آدم هایِ غبارگرفته ؛
بوی هیچ عید و بوی هیچ بهاری نمی آید !!!
خانه ها را رها کنید …
باید اول خودمان را بتِکانیم …
خـــــــــــانه دل❤️ را بتــــــــــکان
جمعه 97/12/10
?احمد بن محمد اردبیلی، معروف به مقدس اردبیلی از مادری سیده و از پدری روحانی در روستایی از توابع اردبیل دیده به جهان گشود و در دامان خانواده ی پاک و متدین پرورش یافت.
?پس از کسب تحصیلات ابتدایی، به قصد تحصیلات عالیه، به نجف اشرف مهاجرت کرد و با بهرهگیری از فضای علمی و معنوی نجف اشرف، مجاورت آن خاک اقدس را پذیرفت.
?وی از جمله عالمانی است که در پرتو رابطه با دربار صفوی در گسترش تشیع و حل مشکلات شیعیان تلاشهای فراوانی را به ثمر نشاند. هر چند که او به در خواست شاه عباس صفوی برای ترک نجف و مهاجرت به ایران پاسخ منفی داد، برای مصالح تشیع و شیعیان همواره به دربار صفوی تذکراتی میداد.
?ایشان مسائل علمی را با حضرت امیرالمؤمنین (ع) و حضرت صاحب الزمان (عج) طرح میکردند و راهنمایی میگرفتند.
?داستان جالبی از ازدواج پدر و مادر مقدس اردبیلی:
?«پدرِ مقدس اردبیلی در دوران جوانی، کنار جوی آبی نشسته بود، دید سیبی بر روی آب میآید. دست برد و سیب را برداشت و خورد. بعد از خوردن سیب، به فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کدام باغ بود؟ رفت تا به باغی که سیب از آن باغ بود، رسید. به صاحب باغ گفت که مرا حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم. صاحب باغ گفت: این باغ فقط از من نیست، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم. دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در خارج از ایران (آذربایجان). نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از ایران رفت و خود را به در خانه آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد. آن برادر چهارم تعجب کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم سیب، این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد؟ گفت: من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط: دختری دارم از چشم، کور و از زبان، لال و از گوش، کر است اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت می کنم و الا نه. جوان قدری تأمل کرد و پذیرفت. وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند، عروس را حوریهای از حوران بهشتی دید. از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت: شما گفتید دخترتان کور و کر و لال است؟! گفت: آری، من دروغ نگفتم. گفتم: کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نیفتاده، و گفتم: کر است، چون گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و غنا نشنیده، و گفتم: لال است، زیرا زبانش به دروغ و غیبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است. مدتها از درگاه حضرت حق درخواست می کردم که خدایا داماد خوبی که هم کفو این دختر باشد به من مرحمت کن. خدا دعای مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو نصیبم کرد. از این ازدواج خداوند فرزندی صالح و بی نظیر، عالمی ربانی، افقه الفقهاء زمان، شیخ احمد مقدس اردبیلی را عنایت فرمود.»
?مرحوم مقدس اردبیلی در رجب سال ۹۹۳ قمری در نجف درگذشت و در حرم حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام به خاک سپرده شد.
?منبع
کتاب گلشن ابرار، جلد اول